معیار |
||||||
|
درست در شبی که مردم تایلند هفتاد نهمین ولادت با سعادت حضرت پادشاه را جشن گرفته و چراغانی کرده و علم و کتل راه انداخته و از در و دیوار پوستر های معظم لله را آویخته بودند، مردی سویسی بنام « Oliver Rudolf Jufer» با ده سال سابقه اقامت در تایلند، پس از نوشیدن مقداری مسکرات، سر راهش به خانه، با استفاده از اسپری بر روی پنج فقره پوستر حضرت پادشاه رنگ پاشید. وی، پس از دستگیری، در دادگاه به جای 75 سال فقط به ده سال زندان محکوم شد، و لی بعدآ مورد عفو ملوکانه قرار گرفت و آزاد شد، اما به شرط خروج فوری از تایلند. اعلی حضرت پادشاه تایلند، به علت برخورداری از الوهیت، مورد احترام مردم کشور خود می باشند و طبق قوانین تایلند هرکس معظم لله را مذمت کند دچار عقوبت می گردد. بنا براین مردم تایلند با توجه به اعتقادات دینی خود روزهای دوشنبه هر هفته که مقارن است با زاد روز با سعادت حضرت پادشاه به نشانه شکر گزاری از این موهبت عظمی لباس زرد قناری بتن می کنند!
« Paul Dundes Wolfowitz » 64 سال دارد و یکی از صدها مشاغلش ریاست کل بانک جهانی است و شغل دومش طراح اصلی سیاست خارجی جورج بوش میباشد، معروف به «دکترین بوش» که یکی از تجلیات آن اشغال نظامی عراق است. « Paul Dundes Wolfowitz » یهودی الاصل است و پدرش بنام یعقوب در سال 1920 به امریکا مهاجرت کرد. اگر کسی بیوگرافی او و مشاغل بسیار مهمش را بخواند مو بر اندامش سیخ میشود. حال چه کاسه ای زیر نیم کاسه است، کسی نمی داند اما آخرین شاهکار « Paul Wolfowitz » اینست که معشوقهء عرب تباری دارد بنام « Shaha Riza» که قبلآ در همین بانک کار میکرده، اما بمحض انتصاب « Paul Wolfowitz» به ریاست کل بانک جهانی، با توجه به قوانین حاکم که خویشان و بستگان هیچ رئیسی نباید در همان اداره ای کار کند که رئیس کار میکند (بابا صد رحمت به کفن دزد. اینجا بود سگ کی بود کسی که لب ترکند) او را به وزارت خارجه امریکا منتقل کرده اند، اما « Paul Wolfowitz » سفارش کرده است که باو ترفیع و اضافه حقوق بدهند و همین امر جار و جنجالی راه انداخته( چه غلطها!) و موقعیت شغلی او ظاهرآ بخطر افتاده است.( بازهم صد رحمت به کفن دزد. اینجا بود کی جرآت داشت راجع به صیغه جات و فعل وانفعلات مستدام پایین تنهء از ما بهتران حرفی بمیان آورد.) مضحکتر اینکه « Wolfowitz » هدایت مبارزه با فساد را هم بعهده گرفته است! ولی ایشان گفته است: اشتباه کردم. نباید اینکارو میکردم. برای جبران این اشتباه حاضرم هر غرامتی که تعیین کنند بدهم.
از دو انفجار اخیر در عراق، یکی پلی و دیگری مجلس عراق، دومی بلحاظی حایز اهمیت بود، چون در ساختمان مجلس صورت گرفت آنهم ظاهرآ بصورت انتحاری. فیلم منشره از لحظه انفجار، چهره وحشتزده فردی معمم را نشان میداد که ارزش هنری زیادی دارد. در میان کشته شدگان سه نفر باصطلاح نماینده مجلس بوده اند. صاحب نظران میگویند انجام انفجار در مکانی مستحکم تر از استحکامات نظامی بسیار معنی داراست. رهگذری که مخبری با او صحبت کرد فحوای کلامش چنین بود: مردم کوچه و بازار عراق به انفجار عادت کرده اند ، اما اینها که توی این دژ مستحکم نشسته اند و از حال مردم بی خبرند، حقشان بود تا بفهمند که یک من ماست چقدر کره دارد. بعلاوه، در مورد این حادثه باید بگویم که کک هم مردم عراق را نگزید تا چه رسد باینکه متأثر بشوند. این رجاله ها مثل بچه ها از صبح تا شب فقط وراجی میکنند. یک قدم برای کسی بجز تآمین منافع خودشان و اعوان وانصارشان برنمی دارند.
قرار بود مأموریت گروهبان «Will Glass» جمعی نیروی زمینی امریکا در عراق در آوریل(فروردین) 2006 باتمام برسد ، اما طبق مقررات خلق الساعه، مأموریتش در عراق تمدید گردید و در سپتامبر (شهریور) پارسال هدف بمبی دستی ساز واقع شد. در این حادثه نصف صورت، چشم چپ و دستها و بخشی از مغزش متلاشی شد. گروهبان گلاس از انفجار کنار معبر هیچ بیاد نمی آورد و لی زخم های باقیمانده از آن تا آخر عمر یادگاری باقی خواهد ماند. همسر این گروهبان،« Amelia» ، وقتی اورا در بیمارستان دید گفت: او عصلن به «Will Glass» شباهت نداره. مادر گروهبان گلاس میگوید: وختی رفتم مریضخونه عصلن پسرمو نشناخم. همسر و مادر گروهبان گلاس فقط بمب گذار کنار معبر را مقصر نمی دانند، بلکه مقررات خلق الساعه قرارگاه فرماندهی ارتش ایالات متحده را هم مقصر میدانند. مادر این گروهبان در روزنامه محلی خودشان مقاله ای در مذمت دستگاه حاکمه نوشته است. گروهبان گلاس میگوید: من میخاسم وقتی برگشتم یه کارگاهی برای خود «بزنم» اما حالا تنها کاری که میتونم بکنم اینه که هرروز برم بیمارستان و مرتب عمل رو عمل انجام بدهم. By BOB WOODRUFF
«بتی و باب»، زن و شوهر بازنشستهء هفتاد سالهء مقیم نیویورک، قصد دارند چند صباح باقیمانده از عمرشان را بجای نیویورک در «آریزونا» بگذرانند. اما مثل بقیه ساکنان نیویورک اهل رانندگی نیستند و مضافآ اینکه چند گربهء خیلی عزیر هم دارند که مایل نیستند آنها را در قفس مخصوص حمل حیوانات جایداده و تحویل «بار» دهند و خود سوار هواپیما شوند. بهمین جهت تصمیم گرفته اندتا با یک دستگاه اتومبیل تاکسی به «آریزونا» سفر کنند. روزی این خواسته را با راننده ای در میان گذاشتند که راننده هم تقبل کرد تادر ازای دریافت سه هزار دلار، مسافت 3840 کیلومتر فی مابین دو شهر را با روزی ده ساعت رانندگی بپیماید، البته، بشرط اینکه خورد و خوراک و هتل او تأمین شود و بدین ترتیب آنان و گربگان را به آریزونا ببرد. مبلغ مذکور تقریبآ دو هزار دلارکمتر از وجهی است که تاکسیمتر تعیین میکند. راننده میگوید رانندگی تا آریزونا و برگشت چندان راحت نیست اما بهتر است از تاکسیرانی یکنواخت و کسل کننده در نیویورک. باضافه خاطره انگیز هم خواهد بود. آریزونا با مساحتی معادل 300 هزار کیلومتر مربع از لحاظ انداره ششمین ایالت از ایالات امریکا بشمار میآید. درجه حرارت آن بین منهای 18 سانتیگراد در زمستان و 53 درجه در تابستان در تغییر است. هوای کویری آن خشک و در نتیجه سرما و گرما را قابل تحمل میکند. آریزونا در جنوب غربی امریکا قرار دارد و با کشور مکزیک هم مرز است. نیویورک، با مساحتی معادل 130 هزار کیلو مترمربع، چهارمین شهر بزرگ عالم بشمار میآید. درجه حرارت آن بین منهای 8 و 19 درجه سانتیگراد قرار دارد. نیویورک در شمال شرقی امریکا و مجاور اقیانوس اطلس واقع است. مرشد: «بتی و باب»، در این حکایت باصدایی رسا، ولی برای خیلی ها نارسا، سرگذشت هیچی و پوچی انسان و درماندگی و بیحاصلی حیات را مطرح میکنند. « از آمدنم نبود گردون را سود. و زرفتن من جلال و جاهش نفزود. رفتیم باکراه و ندانیم چه بود. زین آمدن و رفتن و بودن مقصود.». در عالم هستی و در میان مخلوقات، تنها مخلوق مفید نباتاتند. بعد از آنها تا حدودی حیوانات، ولی بدترین مخلوقات آدمیزادست: موجودی با دهها خصلت مهلک و ویران کننده. «بتی و باب» میگویند: بی حاصل بود 70 سال زندگی در نیویورک و گذر مدام از میان آن بناهای سربفلک کشیده. تلف شد این عمر در درون آن آپارتمان های لوکس و مجهز و لانه زنبوری. برباد رفت این حیات بی هدف در اشتغال به اعمال تولید مثل. حال که قدرت مخرب آن مواد شیمایی در خون بته کشیده و غلیان آن فرو نشسته، ناگهان چشمان «بتی و باب» باز شده است و دریافته اند که، هیهات، جای خاکیان خاک است: آنجا که صدای موتور ماشین ها بگوش نرسد. آنجا که عطر گل و گیاه کوهی بمشام رسد. آنجا که ظلم و ستم آدمیزادگان اعمال نگردد. آنجا که فقط صدای پای باد بگوش رسد. آنجا که یاوه سرایی افراد گمراه شنیده نشود. آنجا که بوی خوش شکوفه ها بمشام رسد . آنجا که آدمیزاد در حوالی ما زندگی نکند و آنجا که فرصت فکرکردن به هیچی و پوچی حیات حاصل گردد و از همه بالاتر دست یافتن به آن احساس والای رحم و شفقت که باید برای گربگان همدم و مونسان بی آزار مرعی گردد. «فردا که از این دیر فنا در گذریم. با هفت هزار سالگان سر بسریم.»
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]
تعداد بازدید:48529 |
||
امروز:140 دیروز :41 |
||
پیوندهای روزانه
|
||
درباره خودم |
||
لوگوی خودم |
||
|
||
آرشیو |
||
اشتراک |
||
|